این چه عشقیست؟..........

ستاره تنها

این چه عشقیست ؟

 

خدایا من دلم را به تو سپرده بودم از تو خواسته بودم دروازه های دل پر احساسم را تنها برای یک نفر باز کنی کسی که بتوانم در دنیای پر عشق او گم شوم و خود را یارایمقابله با احساسی که او نسبت به من دارد و احساسی که خود نسبت به او دارم نبینم و اگر دروازه های دل من را برای او باز کردی من را در دریای عشق بی انتهای او غرق کنی .

اما چه سود ؟

 

کاش توانایی بیان احساساتم را داشتم کاش زبانم از بیان آن عاجز نبود - کاش اورا با لبخندی از عشق سر مست وجود خود می کردم –  کاش می دانست انتظار در زندگی پر احساس من به پایان رسیده و من تفاوت این احساس را که تنها نسبت به او دارم با تمامی احساسهایی که در زندگی ام داشتم باور کردم .

 

اما چه سود ؟

 

این کاشهای من به حقیقت تبدیل نمی شود هرگز – خدایا نمی دانم چرا با من این گونه کردی من تو را باور دارم و تو تمامی اعتماد من در زندگی هستی . کلید دروازه های دلم را برای همین به تو سپردم .

اما چه سود ؟

 

- اینک که تو آن را باز کرده ای نمی توانم جوابگوی آن باشم – چرا که لحظه ی بزرگ زندگی من فرا رسیده و تو آن را برایم فراهم کرده ای .

 

- زندگی ام به سویی می رود که هر لحظه بیشتر مرا در خود غرق می کند ؟

 

- چرا نمی توانم تصمیمی بگیرم که سراسر زندگی ام را پر از نشاط  کند ؟

 

- چرا قادر نیستم نه دلم را باز پس گیرم نه رهایش سازم تا با تپشهای تند و بی اندازه اش مرا به سمت دنیای متفاوتی بکشاند ؟

 

- زمانی حاضر بودم هر بهایی را برای ذلی که از احساس مالامال باشد بپردازم می خواستم رنگ عشق را به زندگی ام بزنم می خواستم زندگی سیاه و سپیدم را با آن رنگی کنم .

 

- اما حالا زندگی من با وجود عشق تنه رنگی که در آن به چشم می خورد سیاهی است .

 

وقتی صدایش را در وجود خود مرور می کنم می بینم در آن لحظه صدای او آرامشی بس عظیم برای دل خسته  من بود – صدایش نوید امنیتی بزرگ بود . امنیت و آرامشی که می توانم تا ابد آن را از خود کنم . میدانم که او احساسی همانند من دارد . دوستم دارد و دلش را با همه وجود به من داده است .

 

- اما خداوندا من قادر نیستم به اسیر کردن این دل که هر لحظه با هیجان بیشتری می تپد نیستم . اما می دانم که در زندگی کنونی من جایی برای عشق او نیست .

 

خدایا راهی برای من نمانده مرا یارای مقابله نیست دلم مرا می کشاند تا به سوی عشق او پرواز کنم .

 

- اما من چاره ای جز تحمل این فشار حاصل از کشش قلبم ندارم  چون می دانم هرگز نمی توانم به آن پاسخی مطابق با خواسته دلم بدهم .

 

- کاش هرگز تا آخرین لحظه زندگانیم قلبم برای کسی نمی تپید که مجبور باشم تا این تپش را در نطفه خفه کنم.

 

- کاش هرگز از خدا نخواسته بودم که در دلم احساسی زیباتر از همه احساس های دنیا قرار دهد .

 

- اما صد افسوس که این اتفاق افتاد و من در دنیای لبریز از تنهایی خود مجبور به کشتن احساسی هستم که روزی آرزوی بدست آوردنش را داشتم .

 

می دانم که روزی پشیمان خواهم شد و افسوس لحظه هایی را که در آن هستم خواهم خورد اما این را نیز

 

می دانم که زندگی دگرگون تر از آن است که بتوانم کاری برای این احساس غریب اما دوست داشتنی انجام دهم .

 

- زمانی آرزو می کردم و از خدا می خواستم که عشق را در زندگیم وارد کند اما خدایا چرا حالا ؟

 

- چرا زمانی که با سختی های زندگی ام دست و پنجه نرم می کنم آن را که برایم بیش از هر چیزی در زندگیم ارزش داشت به ارمغان آورده ای ؟

 

- نمی دانم هیچ چیز نمی دانم .

حکمت تو را نیز نمی دانم اما در این لحظه آرزو دارم که به من توانی دهی و قدرتی بخشی که بتوانم این عشق را فراموش کنم . آن را از دل خود خارج کنم و کم کم در گوشه ای از ذهنم جای دهم !!!                                          



نظرات شما عزیزان:

من وتو
ساعت10:58---6 آذر 1391
سلام
وبلاگ قشنگی داری،بهت تبریک میگم
ازپست یک بستنی ساده ات خیلی خوشم اومد
دوس داشتی به وبلاگ منم سربزن خوشحالم میکنی


donya
ساعت13:05---29 آبان 1391
سلام دوست خوبم.....مرسی که بهم سر زدی بازم بیا...راستی وبت قشنگه

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در 28 / 8 / 1391برچسب:,ساعتتوسط جوانه | |